ابونصر فارابی، فیلسوف بزرگ ایرانی-اسلامی، در تقسیمبندی مشهور خود، جوامع را به فاضل و جاهل تقسیم می کند. جامعه فاضل جامعهای است که هدف اصلی آن رسیدن به سعادت حقیقی و کمال اخلاقی و عقلی شهروندان خود است. ویژگی آن همافزایی معرفتی شهروندانش است. افراد در گفتوگو و تبادل نظر با یکدیگر و با تفکر انتقادی، به سمت درکِ حقیقت پیش میروند؛ اما جامعهٔ جاهل، جامعهای است که افرادش، از حقیقت غافلند و دچار جهل و نادانی هستند. جهل، به ویژه جهل مرکب (نادانی همراه با یقین)، ویژگی اصلی این جوامع است. هدف از آموزش در آن تقلید و تلقین است، نه تفکر و تحلیل. افراد جامعه «چیزهایی را میپذیرند که به آنها گفته شده است»، نه آنچه را با عقل و دانش درک کردهاند. مردم غرّه به دانش و حقانیت خودپنداشته هستند، در حالی که درواقع، در جهل و گمراهیاند. در چنین جامعهای، مردم به جای همافزایی معرفت، به همافزایی جهالت مشغولاند؛ باورهای نادرست را بازتولید میکنند، عادتها را حقیقت میپندارند، و پیشفرضها را همچون اصول اولیّه تقدیس مینمایند. این جوامع، چه دینی و چه غیردینی، بهرغم تفاوتهای ظاهری، در یک ویژگی مشترکند: جهل مرکب در آنها ساختاری میشود. در این پدیده، افراد نه به دنبال حقیقت، که در پی تأیید باورهای از پیش تعیینشده خود هستند. آنها در حلقههای بسته فکری (چه دینی، چه ایدئولوژیک، چه ملیگرایانه افراطی) محصور میشوند و تنها به صداهایی گوش میدهند که تکرارکننده عقاید خودشان هستند. هر ادعایی که توسط جمع و باورهای پیشین جامعه تأیید شود، به عنوان «حقیقت مسلم» تقویت میشود و افراد گوی سبقت را در تولید جهلهای جدید از یکدیگر میربایند؛ هرکس که جاهلتر و دروغش بزرگتر باشد، مقربتر و برخوردارتر است.
این الگو منحصر به یک دین یا ایدئولوژی خاص نیست. جامعه جاهل میتواند یک جامعه دینی متحجر یا یک جامعه سکولار افراطی یا یک جامعه ناسیونالیست افراطی باشد. ممکن است تفاسیر خشک و غیرقابل نقد از متون مقدس، به تنها معیار سنجش همه امور تبدیل شود. هر پرسشی درباره این تفاسیر، نه به عنوان یک کنجکاوی مشروع، که «الحاد» یا «انحراف» خوانده شود. در نتیجه، دین که میتواند منبع معنویت و اخلاق باشد، به ابزاری برای توجیه جمود فکری تبدیل میشود.
در یک جامعه سکولار افراطی ممکن است علمزدگی (ساینتیسم) جایگزین خردورزی شود. در این حالت، هر چیزی که در آزمایشگاه قابل اندازهگیری نباشد، بیمعنا تلقی میشود و ارزشهای انسانی، زیباییشناسی و اخلاق به حاشیه رانده میشوند. این نیز نوع دیگری از جهل مرکب است که با لباس «تجدد» خود را میپوشاند. در جامعهای مبتنی بر ناسیونالیسم افراطی، هر اقدام و باوری که در خدمت «ملت» تصور شود، بدون هیچ پرسشی خوب و هر صدای مخالفی، خائنانه قلمداد میشود.
فلسفه: جرقهای در تاریکی
راه نجات از جامعه جاهل، جایگزین کردن یک دگم با دگم دیگر نیست. درمان واقعی، تنها و تنها با «فلسفه و فلسفیدن» است. فلسفه با قرار دادن علامت سؤال در برابر آنچه بدیهی، مقدس یا تغییرناپذیر پنداشته میشود، ساختار جهل مرکب را میشکند. این پرسشگری بنیادین، سکون و سکوت فکری جامعه جاهل را برهم میزند. فلسفه میپرسد: «چرا ...؟ چگونه ...؟ به چه دلیل ...؟»
فلسفه به ما جسارت «پرسیدنِ دوباره» و «شک کردن به پاسخهای آماده» را میبخشد. پرسش فلسفی نه بیاحترامی به سنت است و نه بیاعتقادی به دین یا علم؛ بلکه شرط امکان روشنایی است. پرسش، آن بارقه نخستین است که اگر جدی گرفته شود، میتواند تبدیل به آتش روشنگری شود؛ آتشی که پیش از سوختن دیگری، تاریکی جهل را میسوزاند و راه تازهای برای زیستن جمعی میگشاید.
جامعه جاهله فارابی، جامعهای است که در دام «یقین» گرفتار شده است. جامعه فیلسوف، جامعهای است که «شک روشمند» را ارج مینهد. نجات یک جامعه از جهل مرکب، نه با ارائه پاسخهای قطعی جدید، که با آموزش هنر «پرسشگری درست» ممکن میشود. در روز جهانی فلسفه، باید به یاد آوریم که فلسفه، کالایی لوکس برای نخبگان نیست، بلکه دارویی حیاتی و واکسنی ضروری برای ایمنسازی جامعه در برابر همهگیری و همافزایی جهل است.
نویسنده: دکتر حسین اترک
![]()
![]()
![]()